شب می رسداز راهمثل پیرزن غمگینیکه سالها پیش ازاین شهر رفتچمدانش پراز لبا س های کهنه ی مردی بودمردی که درکودکی گفته بود
دوستت دارمدستانت را به من بسپارمی خواهم آواز تاب داری بخوانمکه سایه بیفکند بر وطنمکه بباردبر دانه ای که مثل دلم در عمق این جهنم سوزان پنهان استو عشقآنقدرها هم که فکر می کردیمعادلانه نبود زنِ همسایه عاشق شد پیراهنِ بلندتری دوخت من عاشق شدم گریه هایِ بلند تری سَر دادم در عصرِ ماهمه همیشه دیر می رسند یکی به اتوبوس یکی به قطار یکی به یکیهمزاد چشم های توام در بازتاب آشوب که پس زده ست پشت دری های قدیمی را و نگران ست .آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشایدو روشنای بی تردیدت از سرنوشتم اندوهگین می شود دنیا اگر به شیوه ی چشم تو بود پهلو نمی گرفت بدین اضطرابدستانت رااندکی به من امانت بده میخواهم با آن ها، گره از بافته های اندوهم بگشایمببین بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شده تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست یک احساسِ متفاوت یک بیقراریِ ناب انگار قرار است اتفاقاتِ
خوبی بیفتد بادهای بهار پشتِ شیشه می رقصند گل های باغچه بذرِ امید به دلم پاشیده اند انگار زمین و زمان مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده اردیبهشت است بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد حالِ خوبی دارم قابلِ شرح نیست دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد یک هندزفری یک موزیکِ عاشقانه و کمی هم لبخند همین برایِ شادی ام کافیست آری بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند بعضی می رقصند که فراموش کنند و فراموشی لازمه ی این روزهاست اردیبهشت عجب ماهِ خوبیست آدم هوَس میکند عاشق باشد ستاره امید...
ادامه مطلبما را در سایت ستاره امید دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0cheshmanabid بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:51